طلبه نت

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

روح متعالی؛داستانی عرفانی از علامه طباطبایی

26 مرداد 1392 توسط طلبه

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت آیت الله جاودان از اساتید اخلاق و از شاگردان برجسته عارف عامل حضرت آیت الله حق شناس هستند که محفل گرمشان محل حضور جوانان مشتاق عرفان و اخلاق است. جلسات ایشان در روزهای چهارشنبه و پنجشنبه در تهران  برگزار می شود. در ذیل تازه ترین سخنرانی ایشان جهت استفاده منتشر می گردد:

أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین

قرآن که خوانده می شود همه بخوانند. صحبت نکنید. قرآن را می گوییم یک نفر به صورت ترتیل بخواند تا همه بتوانند همراه او بخوانند. بعد از نماز هم اگر زیارت آل یاسین خوانده شد باز همه بخوانند. نمی خواهیم نمایش بدهیم. همه همراهی کنند. من هم اگر می آیم می نشینم و همراهی می کنم برای این است که شما یاد بگیرید. ببینید بعضی از دوستان ممکن است اصلا در طول هفته یک صفحه قرآن هم نتوانند بخوانند. بنابراین اینجا یک سوره قرآن می خوانند. این سوره یس هم جزء بهترین سوره های قرآن است. در روایات گفته می شود سوره یس قلب قرآن است. در آیات آن هم سََلامٌ قـَوْلا مِّن رَّبٍّ رَّحيم قلب این سوره است. در هر صورت این را بخوانید. ثوابش معادل دوازده ختم قرآن است. آن زیارت هم که می خوانید همه اش پنج شش دقیقه است. اگر آدم بنشیند و سه ساعت با هم صحبت کند، فایده ندارد. در جوانی انسان حوصله این همه صحبت را دارد اما حوصله ده دقیقه قرآن خواندن را ندارد.

ادامه »

 1 نظر

سالگرد تخریب بقاع مقدسه بقیع

25 مرداد 1392 توسط طلبه

 2 نظر

بچه های امروز و بچه های دیروز

25 مرداد 1392 توسط طلبه

بسم الله الرحمن الرحیم

بچه ها بیایید امروز یه مقایسه بین کودکان امروز و دیروز کنیم:

بچه های امروز عمو پورنگ و فیتیله نگاه می کنند، فامیل دور، الاغ جیگر و…

بچه های دیروز روایت فتح و گزارش از جبهه می دیدند پا به پای بزرگان، سخنرانی امام خمینی گوش می کردند با دل و جان

بچه های امروز جیغ میزنند به درخواست عموها، خاله ها و عروسک هابچه های دیروز جیغ می زدنند موقع

شنیدن آژیر خطر، صدای شکستن دیوار صوتی ، فرود بمب، صدای انفجار و..

بچه های امروز جمعه ایرانی، گوش می کنند

بچه های دیروز از شنیدن صدای مارش نظامی پیروزی از رادیو خوشحالی می کرند، وقتی می شنیدند نوای: توجه کنید! توجه کنید! به اطلاعیه ای که هم اکنون از جبهه های حق علیه باطل به دست من رسیده توجه کنید، وقتی که گوینده می گفت «انا فتحناک لک فتحاً مبیناً»، فقط خدا حد شادی کودکان دیروز را می دانست

بچه های امروز دیدن فینیله را ترک نمی کنند

بچه های دیروز شنیدن اسامی شهداء را از رادیو ترک نمی کردند

بچه های امروز، شوق دیدار خاله شادونه، پرپرشان می کند

بچه های دیروز آرزویشان دیدار با امام بود

بچه ای امروز شعر در قندون می خوانند و آهویی دارم خوشگله!

بچه های دیروز شعرشان این بود: ای لشگر صاحب زمان آماده باش آماده باش بهر نبردی بی امان آماده باش آماده باش

بچه های امروز همراه شعرشان می رقصند

بجه های دیروز همراه شعرشان رژه می رفتند

بچه های امروز آماده می شوند تا رقاصان فردا شوند

بچه های دیروز آماده می شدند تا رزمندگان فردا شوند

بچه های امروز نامه می نوسند برای عمو پورنگ

بچه های دیروز برای امام و رزمندگان نامه می دادند

بچه های امروز از دیدن تبلیغ بستنی و چیپس و پفک شاد می شوند

بچه های دیروز شنیدن سفید شدن وضعیت، خوشحالشان می کرد

بچه های امروز پول تو جیبی شان صرف بستنی و پفک می شود

بچه های دیروز به عشق رزمندگان پول توجیبی خود را خرج نمی کردند تا در قلک نارنجکی و قایقی اندازند

بچه های امروز با آرامش می خوابند به امید فردا

بچه های دیروزبا ترس می خوابیدند به امید شهادت

کودکان امروز همایش پیاده روی خانوادگی می روند

کودکان دیروز تشیع جنازه شهداء می رفتند

قلب کودکان امروز از هیجان شعر و رقص عموها تند می تپد

قلب کودکان دیروز  تند می تپید تا هواپیمای دشمن بگذرد

کودکان امروز یک لباس را چند بار می پوشند

کودکان دیروز یک لباس را چند سال می پوشیدند

کودکان امروز، طفلک ها بدبختند، خیلی ها کمر به فسادشان بستند

کودکان امروز حیف گذشته را ندیدند، ندیدند پدران کودکان دیروز جبهه رفتند

کودکان دیروز چقدر خوشبختند ، نفس پیر جماران بوییدند ، کوچ شهیدان دیدند

کودکان دیروز قدر آرامش را می دانستند، قدر امنیت را می شناسند

ای کودکان دیروز، دلبستگی امروز، فراموشتان نکند سختی دیروز

ای کودکان دیروز ، فراموشتان نشود یاری امام امروز

اما کودکان دیروز ، هستند پدر و مادر کودکان امروز

آفرین به برخی پدر و مادرهای امروز، بچه هاشون  بهترن از بچه های دیروز

 2 نظر

کرامت عجیب امام حسین علیه السلام

24 مرداد 1392 توسط طلبه

بسم الله الرحمن الرحیم

روزی مرحوم آیت الله العظمی بهجت در رابطه با بزرگواری و اغماض ائمه اطهار ـ صلوات الله علیهم ـ فرمودند: «در نزدیکی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانه فرات و دجله آبادیی است …
به نام «مصیب»،که مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیر المؤمنین علیه السلام از آنجا عبور می کرد و مردی از اهل سنت که در سر راه مرد شیعه خانه داشت همواره هنگام رفت و آمد او چون می دانست وی به زیارت حضرت علی علیه السلام می رود او را مسخره می کرد.
حتی یک بار به ساحت مقدس آقا امام حسین جسارت کرد، و مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون خدمت آقا مشرف شد خیلی بی تابی کرد و ناله زد که: تو می دانی این مخالف چه می کند.
آن شب آقا را در خواب دید و شکایت کرد آقا فرمود: او بر ما حقی دارد که هر چه بکند در دنیا نمی توانیم او را کیفر دهیم. شیعه می گوید عرض کردم: آری، لابد به خاطر آن جسارتهایی که او می کند بر شما حق پیدا کرده است؟! حضرت فرمودند: بله او روزی در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه می کرد، ناگهان جریان کربلا و منع آب از حضرت سید الشهدا علیه السلام به خاطرش افتاد و پیش خود گفت: عمر بن سعد کار خوبی نکرد که اینها را تشنه کشت، خوب بود به آنها آب می داد بعد همه را می کشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت، از این جهت بر ما حقی پیدا کرد که نمی توانیم او را جزا بدهیم.

آن مرد شیعه می گوید: از خواب بیدار شدم، به محل برگشتم، سر راه آن سنی با من برخورد کرد و با تمسخر گفت: آقا را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟! مرد شیعه گفت: آری پیام رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف کرد. وقتی رسید به فرمایش امام علیه السلام که وی به آب نگاهی کرد و به یاد کربلا افتاد و …، مرد سنی تا شنید سر به زیر افکند و کمی به فکر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچ کس در آنجا نبود و من این را به کسی نگفته بودم، آقا از کجا فهمید. بلافاصله گفت: أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله، و أن علیاً أمیرالمؤمنین ولیّ الله و وصیّ رسول الله و شیعه شد.»

برگرفته از سایت سامانه پاسخگویی به شبهات

 2 نظر

کرامت امام رضا علیه السلام، به نقل از دکتر محمد اصفهانی

24 مرداد 1392 توسط طلبه

بسم الله الرحمن الرحیم

کرامت امام رضا علیه السلام به نقل از دکتر محمد اصفهانی

این ماجرا رو بنده خودم [محمد اصفهانی] بی واسطه از گوینده آن آقای « ا.آ » که از خادمین حرم حضرت رضا ع هستند در مشهد مقدس شنیدم آقای « ا.آ » تعریف کردند :

کشیک کفشداری داشتم ؛ نوبتِ من شب بود ؛ معمولا بین ما خادمین رسمه که اگه حاجتی یا مشکلی داشته باشیم غذای نوبت کشیکمون رو نذر حضرت رضا ع می کنیم و تقریبا بی استثنا مشکلمون حل میشه و حاجت روا میشیم مگر اینکه چیزی خارج از صلاح و خیر درخواست کنیم تازه همون هم بزودی حکمتش برامون روشن می شه و با این التفات ؛ راضی می شیم . . . خلاصه ایشون اینطور ادامه دادند :

اونشب گرسنه بودم . . . از مهمانسرای حضرت ؛ سهم شام ِ کفشداری ِ ما رو آوردن ؛ دوستانم شامشونو خوردن ولی من چون نذر داشتم با شکم گرسنه شامِ داغِ حاضر آماده رو گرفتم دستم و رفتم توی صحن تا بدم به یکی از زایرین که محتاج تر و مستحق تر باشه . . . معمولا هروقت غذا به دست و با لباس خدمت به صحن می رفتم همه میریختن اطرافم که یه تکه از اونو به عنوان تبرک با خودشون ببرن و همیشه غوغایی به پا می شد اما این دفعه هیچکس به طرف من نیومد ! نه ازدحامی نه درخواستی؛ یعنی چه؟ چرا ایندفعه اینجوریه؟چشمم افتاد به یه پیرزن خمیده قامت با یه چادر کهنه ؛ گفتم : خودشه ؛ باید شامو به او بدم و نذرمو ادا کنم اما تا اومدم اقدام کنم با بی اعتنایی از کنارم رد شد و من مثل آدمهای حیرون تا به خودم اومدم دیدم چند متر با من فاصله گرفته و پشت به من داره به راهش ادامه میده و من هم هیچ انگیزه ای ندارم که به طرفش برم!؟ این وضعیت عادی نیست . من بارها اینکارو انجام دادم امشب هیچ اقبال و استقبالی نیست ! تاحالا این وضعو ندیده بودم . دلم گرفت شایدم یه کمی بارونی شدم . . . یا امام رضا ! نکنه از دست من ناراحتین و اصلا دوست ندارین که به درگاهتون عرض حاجت کنم ؟ واینها هم علامتهاشن؟ احساس غربت ؛ محرومیت و تنهایی بدجوری داشت اذیتم می کرد و این فکر که ببینم چه کار کردم که حضرت از این خادم خودشون دلگیر شدن . . . .

توی همین احوال یکدفعه چشمم افتاد به مردی شیک پوش با کت و شلوار اطو کشیده و مرتب که دستِ بچة 9-10 ساله اش رو گرفته بود و داشت از حرم خارج می شد و به صحن میومد ؛ بچه هم لباس مرتبی به تن داشت و سفت و سخت دست بابا رو چسبیده بود . با دیدن اونها بطور عجیب و غریبی حالم دگرگون شد و مثل دفعه های قبل که نذر میکردم اون احساس گرمی و شوق رو به شدت در خودم حس کردم ؛ دیگه از اون غربت و بی اعتناییِ آزاردهنده اثری نبود . . . مثل آهن و آهنربا دارم به طرف این پدر و پسر کشیده می شم بدون اینکه بفهمم چرا؟ به طرفشون راه افتادم ولی اینکار هیچ منطقی نداره ؛ ایناکه مستحق نیستن ! احتمالا توی بهترین هتلهای مشهد اتاق دارن و یه شام مفصل هم انتظارشونو میکشه ؛ اونوقت من شام نذریِ حضرت رو بدم به اینها؟ نه اینها مستحق نیستند . یکدفعه با این افکار به خودم اومدم و دوباره سرِ جام میخکوب شدم . . . ولی انگار مقاومت بی فایدس! بی اختیار و خارج از هر محاسبه و منطقی دارم به طرفشون جذب می شم و دست خودم نیست . . . بالاخره چند ثانیه بعد دلمو زدم به دریا و راه افتادم و در حالیکه ظرف یکبار مصرف شام روی دستهام بود با احترام بهشون تعارف کردم وگفتم : سلام ! این شامِ حضرت رضا ع است و منهم از خادمین حرم هستم این مال شماست !!! حالا خودم هم نمیدونم چرا دارم این کارو انجام میدم . . .

مرد شیک پوش با تعجب و بُهت ؛ مدتی به ظرف شام خیره شد و یه دفعه خون دوید توی صورتش ؛ پسرش با خوشحالی گفت : بابا شام ! و پدر بی اختیار زد زیر گریه !! . . . من مات و مبهوت با نگرانی پرسیدم : چی شده ؟ شما رو ناراحت کردم؟ پدر در حالیکه اشکهاشو از روی صورتش پاک می کرد گفت : خیر آقا ؛ ما از شما خیلی هم متشکریم ! گریه من به خاطر کرامتی است که هم اکنون از این امام بزرگوار دیدم . . . و چون نمی تونست درست صحبت کنه با سختی کلمات رو ادا کرد و دیگه گریه امانش نداد . . . چند لحظه به همین ترتیب گذشت ؛ وقتی آرومتر شد گفت : همین الان که توی حرم بودیم داشتیم ضریحو طواف میکردیم که ناگهان دیدم پسرم وسط آن شلوغی و ازدحام خم شد و چیزی از روی زمین برداشت و به دهن گذاشت و خورد . گفتم : چه کار کردی؟ این چی بود که خوردی؟ گفت : یه دونه نخودچی روی زمین افتاده بود برداشتم خوردم . من با عصبانیت دستشو کشیدم و گفتم : چرا اینکارو کردی؟ مگه تو نمی دونی که زمینِ اینجا زیر پای اینهمه زایر از شهرهای مختلف ؛ کثیف می شه و حتما اون نخودچی هم به پای اونا خورده و کثیف شده ؛ اونوقت تو اونو می ذاری توی دهنت و می خوری؟ حساب نمی کنی که هزارتا مرض می گیری؟ پسرم در حالیکه ترسیده بود بغض کرد و گفت : آخه پدر یه عالمه وقته که اینجا هستیم و من گرسنه ام ؛ شما هم که به هتل نمی رین تا شام بخوریم ؛ من خسته شدم . . .

با عصبانیت گفتم : گرسنه ای؟ به ایشان بگو گرسنه ای! . . . و اشاره کردم به ضریح حضرت رضا ع ؛ راستش خودم هم نفهمیدم که چرا در اون لحظه چنین حرفی زدم؟ و پسرم بلافاصله رو به ضریح گفت : ای امام رضا من گرسنه ام ! . . . وقتی او با صدای بلند رو به ضریح اظهار گرسنگی کرد از کار خودم خجالت کشیدم و در دلم از امام ع عذرخواهی کردم و از بقیه اعمالی که در حرم داشتم منصرف شدم تا با پسرم به هتل بریم و به او شام بدم . از حرم خارج شدیم که شما رو در صحن دیدم و این شامِ تعارفی حضرت رضا رو . . . حالا نمیدونم حال خودمو چطوری براتون توصیف کنم . ای کاش به پسرم می گفتم چیز دیگری از حضرت بخواد ؛ و مجددا زد زیر گریه . . .

آقای « ا.آ» ادامه داد : در حالیکه خودم هم گریه میکردم با خوشحالی شام رو به اون پسر دادم و از اینکه حضرت منو پذیرفتند احساس سرافرازی و سربلندی کردم و البته مشکل بنده نیز به سرعت گره گشایی شد .

برگرفته از وبلاگ سرزمین دوست

 نظر دهید »

خاخامی که حجت الاسلام شد

23 مرداد 1392 توسط طلبه

بسم الله الرحمن الرحیم

م

همه چیز مسجد مظفری معمولی معمولی است، حتی ساختمانش هم معمولی و تازه تاسیس است، ولی حتما باید سراغ آن «قبر مخصوص» را بگیری که خادم پیر اما سرپا

ی مسجد یک نگاه براندازانه بکند و شما را ببرد انتهای مسجد، فرش‌ها را کنار بزند و قبر «فخر‌الاسلام محمدرضا، خاخام سابق یهود» را نشانتان بدهد، فخر‌الاسلام هم مهمان خانه خداست، اما برخلاف آن خواب‌گزارهای غریبه و گذری، سال‌هاست که در خانه خدا خوابیده است.نزدیک به 200 سال!جوانکی که خوابش را با زیر و رو کردن فرش بهم زده بودیم، عمیقا وحشت کرده است و با تعجب و چشم‌های گرد شده به ما نگاه می‌کند: خواب قیلوله‌اش دقیقا روی قبر فخرالاسلام
بود! البته بقیه خواب‌گزارهای مسجد مظفری اصلا بیدار نشدند و صدای شاتر دوربین عکاس روزنامه هم آنها را از خواب شیرین‌شان بیدار نکرد.
در امّت کلیم خدا پیشوا شدم
دیدم محمّد است محمدرضا شدم.

«حجت‌الاسلام محمدرضا فخر‌الاسلام».یک خاخام بزرگ یهودی بود که مسلمان شد و اسلام آوردن او آنقدر مهم بود که در مجلس اسلام آوردنش، علمای بزرگی چون ملا احمد نراقی و میرزا بزرگ قائم‌مقام هم در آن مجلس حاضر شدند. شگفتی داستان به همین جا ختم نمی‌شود، خاخام سابق خیلی زود به کسوت روحانیت شیعه درآمد و شد حجت الاسلام.

قبر ساده است و تنها، تنها قبر مسجد مظفری، کف مسجد رو به قبله، قبر حجت‌الاسلام حاج محمدرضا، خاخام سابق یهود، صاحب کتاب ردیه بر یهود، یک سنگ قبر قدیمی هم دارد که به دیوار نصبش کرده‌اند، اما بدسلیقگی کرده‌اند و طلقی روی سنگ گذاشته‌اند که عملا نوشته‌های سنگ قبر اولیه را ناممکن می‌کند.
اما فخرالاسلام و خاخام آقابابای سابق که بود؟ «ملا آقابابا» خاخام بزرگ یهود در دوره فتحعلی‌شاه قاجار بود، در سال ۱۲۳۷ هجری قمری ـ ۱۸۲۲ میلادی( حدود ۱۹۰ سال قبل) به همراه بیش از ۷۰ نفر از پیروان یهودی‌اش اسلام آورد.
خاخام آقابابا، مشهور زمانه بود و کوچه‌ای که منزلش در محله یهودیان تهران ـ عودلاجان ـ واقع بود، به نام خودش بود، به اصطلاح روحانی محل و بزرگ یهود در تهران بود، اما اسلام آورد.
نکته: ملاآقابابا، خاخام بزرگ یهود در دوره فتحعلی‌شاه قاجار بود که ۱۹۰ سال قبل به همراه بیش از ۷۰نفر از پیروان یهودی‌اش اسلام آورد و حالا فخرالاسلام محمدرضا نام دارد که در مسجد مظفری آرمیده است
اسلام آوردن خاخام بزرگ یهود در تهران آنقدر مهم بود که در مجلس اسلام آوردنش، علمای بزرگی چون ملا احمد نراقی و میرزا بزرگ قائم‌مقام هم در آن مجلس حاضر شدند. شگفتی داستان به همین جا ختم نمی‌شود، خاخام سابق خیلی زود به کسوت روحانیت شیعه درآمد و شد «حجت‌الاسلام محمدرضا فخر‌الاسلام».
اما شگفتی دیگر زندگی این خاخام آخوند شده، ردیه‌ای بود که او به زبان عبری بر یهودیت نوشت، البته متن عبری کتاب ظاهرا با توطئه‌های عمدی مفقود شده، اما ترجمه فارسی‌اش منتشر شده است، البته صد سال قبل و با چاپ سنگی و قدیمی!
داستان فخرالاسلام مورد توجه مستشرقان غربی قرار گرفته بود، دانیل زادیک در کتاب « مباحثات دینی شیعیان امامی با یهودیان در اواخر قرن هجدهم و نیمه نخست قرن نوزدهم میلادی» با ترجمه جواد مرشدلو ماجرای فخر‌الاسلام را چنین روایت می‌کند: «کتاب فخرالاسلام سال‏ ۱۲۹۲ هجری (۱۸۷۵ میلادی) منتشر شد و منبع ارزشمندی از استدلال و ادّله را برای مسلمانان فراهم آورد. تغییر دین رضایی و احتمالا کتابش، آن‌طور که گزارش شده است، باعث گرایش گروه‏ پرشماری، از یهودیان به اسلام شد؛ در سال ۱۲۹۲/۶-۱۸۷۵ «بیش از هزار نفر» یهودی به اسلام گرویدند، این کتاب زندگی اجتماعی یهودیان ایران را متحول و موجی از ردیه‌نویسی‌ها و انتقادات را علیه آنان فراهم کرد.»
محمدرضا دو سال هم از پنجاه سال سلطنت ناصرالدین شاه قاجار را درک کرد و سرانجام در ۱۲۶۶ هجری قمری جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و مهمان خانه خدا شد تا امروز، تنها تکریم وی شاید این بود کهبازماندگانش، قبرش را در سال ۱۳۵۲ شمسی بازسازی کردند و به جای سنگ قبر قدیمی ـ که ذکرش را شنیدید ـ یک سنگ قبر امروزی با خط نستعلیق جایش گذاشتند.
فخرالاسلام شیخ محمدرضا در ابتدای کتابش، چنین خود را معرفی می‌کند:
«کمترین حقیر فقیر از سلسله علمای بنی‌اسرائیل بودم و در میان ایشان از افاضل و اعیان بودم و همگی علمای بیت‌المقدس و ارباب فهم آن طایفه به فضل و تتبع من معترف بودند و در تمام عمر مشغول به تحصیل علوم و مطالعه کتب سماوی و در مقام و متابعت رسوم انبیاء سلف و علمای خلف بودم و در آن تجسس و طلب به غیر از تمیز میانه حق و باطل ادیان و وصول به طریق حق و ایقان مطلبی و مقصودی نداشتم و پیوسته ظهور راه صواب را از مفتح‌الابواب سائل بودم.»
بشارت به پیامبر آخرالزمان ـ حضرت محمد(ص) و اشاره به ظهور منجی آخرالزمان از نسل پیامبر(ص) و حتی نام دوازده امام که در تورات آمده است، از جمله نکات قابل توجه کتاب «منقول الرضایی» فخر‌الاسلام است.

منبع: سایت آزادنگار

 2 نظر
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

طلبه نت

طلبه نوشته‌هایی برای هر کس که بخواند
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
    • آشپزی قمی
  • کرامات
  • اولیاء الله
  • درد و دل طلبگی
  • پیشنهاد مطالعه کتاب
  • کوتاه و مفید
    • قرآن در زندگی
    • نهج البلاغه در زندگی
  • مناسبت ها
  • در محضر خوبان
    • خوشه چینی از بوستان شهدا
  • یک عکس
  • اخبار وبلاگ

Random photo

ناگفته‌هايي از سرداب حرم حضرت اباالفضل العباس(ع)
کد صلوات شمار برای وبلاگ

ذکر ایام هفته

Susa Web Tools
حدیث موضوعی
مهدویت امام زمان (عج)
. دستانتان پر از برکت سفره رمضان باد

کد آمارگیر

Susa Web Tools
  • تماس