بازگشت آزادگان سرافراز به میهن
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز رفتم به وبلاگ« معاونت پژوهش مدرسه الزهراء شاهین دژ» سر زدم دیدم مناسبت بازگشت آزادگان به کشور را کار کردند، یاد خاطرات خودم از اون زمان افتادم.
وای که چقدر مردم از شنیدن خبر آزاد شدن اسراء خوشحال شدند. خیلی شادی می کردند. البته از زمان اعلام بازگشت اسراء تا وردشان به کشور مدتی فاصله شد؛ اما مردم برای استقبال از آنها روزشماری می کردند. خانواده هایی که قرار بود آزاده داشته باشند که سر از پا نمی شناختند.
29 مرداد1369 اولین گروه آزادگان وارد ایران شدند. من یادمه تلوزیون ورودشان را نشان داد. اون زمان تو هر محله ای معمولاً چند تا آزاده داشتند. من اون موقع دوران ابتدایی تحصیل می کردم. با مادرم که بیرون می رفتیم ، از پلاکاردهایی که سر در برخی منازل و ورودی کوچه شان بود، می فهمیدیم که قرار هستش آزاده بیایید یا اینکه پدرم که به خانه می آمد می گفت قرار است فلان کوچه یا محله یا خیابان آزاده بیاورند. چقدر ذوق و شوق داشتیم. با مادرم و برادرم و خواهرم و اگر پدرم در خانه بود، دسته جمعی می رفتیم استقبال آزاده. با اینکه هیچ نسبتی با آنها نداشتیم اما انقدر دوستشان داشتیم و از برگشتشان خوشحال بودیم که گویی از اقوام خودمان هستند. خیلی از مردم نسبتی با آزاده نداشتند. شاید چندین ساعت مردم در کوچه منتظر ورود آزاده می شدند. خیلی شلوغ می شد. بوی اسفند فضا رو پر می کرد. لحظه ورود آزاده که روی دوش مردم قرار داشت، اشک شادی در چشم مردم جمع می شد و همه یک صدا فریاد می زدند: صل علی محمد آزاده ما خوش آمد. در گردن آزاده چندین حلقه گل قرار داشت و مردم نیز او را گلباران می کردند. بیست و سه سال از آن دورانگذشته است و من هنوز نغمه مردم در خاطرم باقی است. در اوج خوشحالی کودکانه ام همیشه با دیدن آزادگان غمی نیز در دلم می نشست و اون لاغری بسیار زیاد همه آزادگان بود و رنگ پریده و زردشان. دلم می گرفت از اینکه اینهمه رنج کشیده اند و تا این حد ضعیف و رنجور شده اند و صدها بار صدام را در دل بر زبان لعنت می کردم. مردم دیگه هم از ضعف جسمانی آزادگان، متأثر می شدند و صدام را لعنت می کردند. جلوی پای آزاده معمولاً چندین گوسفند قربانی می شد و از مردم با شربت و شیرینی پذیرایی می شد. وقتی آزاده وارد خانه اش می شد، مردم عموماً همراهش وارد خانه می شدند و مستمع خاطرات اسارت می شدند. ما هم گاهی داخل خانه می رفتیم ولی بیشتر بعد از اینکه آزاده به خانه اش می رفت، برمیگشتیم خونه.مادرم می گفت نباید مزاحم مردم شویم.
اون دوران خیلی خوش می گذشت،ما شاید در هفته به استقبال چهار پنج آزاده می رفتیم و کلاً حال و هوای بی نظیری در طول عمرم بود.
می خواستم عکس هم بزارم که نمیدونم چرا نشد.
سالگرد ورود آزادگان عزیزمان بر همه مبارک