خاطرات من از امام خمینی
به نام خداوند تبارک و تعالی
این روزها سالگرد رحلت امام خمینی رحمة الله رو میگذرونیم. روزی که ملت ایران پدر خودش را از دست داد و یتیم شد.
سال 68 من کلاس دوم ابتدایی بودم. یادمه روز رحلت امام با صدای گریه مادرم از خواب بیدار شدم. ایام امتحاناتمون بود و روز 14 خرداد هم امتحان داشتم. آدم بچه باشه یا بزرگ از کنسل شدن امتحان معمولا خوشحال میشه. اما اون روز اصلا از تعطیلی مدرسه خوشحال نشدم. بغض گلوم رو گرفته بود. همیشه دلم میخواست از نزدیک برم دیدار امام. وقتی تلوزیون بچههایی رو نشون می داد که رفتن دیدار امام و ایشون بر سرشون دست میکشند، آرزو می کردم جای اون بچه ها باشم.برادرم همیشه برای اینکه در زمان نوزادی و در آغوش مادرم امام را دیده بود به من فخر میفروخت!
اما حالا دیگه امام رفته بود…
یادمه شبهای قبل از رحلت، تلوزیون از مردم خواست برا امام دعا کنند. تو مساجد ختم امن یجیب گرفته بودند. منم با زبان کودکانه خودم از خدا میخواستم امام رو برامون نگه داره.
قبلترها همیشه توی مدرسه موقع رفتن صف به سر کلاس سرود خدا خدایا تا انقلاب حضرت مهدی خمینی را نگه دار، رئیس جمهور، سید علی خامنهای را تو نگه دار…میخوندیم. این شعارها تو گوشت و خونمون رفته بود برای همینه که بعد از بیست و اندی سال هنوز آهنگش توی گوشمه
یادمه همیشه هر وقت از تلوزیون سخنرانی امام رو میگذاشت من با علاقه به همراه پدر و مادرم مینشستم گوش می کردم. امام یه جور شیرین و ساده ای صحبت می کرد. من با بچگی منظورشون رو میفهمیدم . در عالم کودکی فکر می کردم امام با لهجه قمی صحبت می کنند برای همین خیلی دوست داشتم صحبتهاشون رو بشنوم(لهجه امام، خمینی بود)
با گذشت 25 سال از اون روزها هنوز هم وقتی به حرم امام میرم احساس خوبی پیدا می کنم. امام رو پدر پیر مهربونی می بینم که توی ضریح نشسته، روی سر بچه های کوچیک دست محبت میکشند…